زندگیهای فستفودی
نمیدونم سنتون قد میده سریال خانهی سبز رو به خاطر بیارید یا نه؟ (البته تنکس تو آیفیلم که هرکس تا نمیره ۶۰ بار یه سریال رو میبینه!) در قسمتهای آخر، خانهی سبز در طرح توسعهی یه اتوبان میافته و قرار هست پول هنگفتی به صاحبان خانهی سبز بدن تا تخلیه کنند که با این پول میتونن خانهی شیک و نقلی در یکی از برجهای تهران بگیرن (دودوتا چهارتا نکنین یه دقیقه! دل بدید به عمو!)
بحث جالبی بین فرید پسر خانواده (با بازی رامبد جوان) و عاطفه مادر خانواده (با بازی مهرانه مهینترابی) درمیگیره. فرید طرفدار این تغییر هست و عاطفه مخالف. یک جملهاش برای این بحثم لازم هست که فرید (نقل به مضمون) میگه: «دنیا، دنیای تغییر و سرعت هست! دیگه باید به جای اینکه ساعتها بایستی پای اجاق گاز و دود و بوی غذا بخوری، غذا رو بذاری توی مایکروفر تا چند دقیقهای آماده بشه و بقیهی وقتت رو صرف خودت کنی» و عاطفه بهش جواب میده: «قرمهسبزی رو باید پاش راه رفت و بهش رسید تا جا بیافته! اون وقتی که تو ازش حرف میزنی رو من پای اجاق صرف خودم و کاری که عاشقش هستم میکنم»
در روزها و ماههای اخیر، پستها و استوریهایی گذاشتم که چرا به هم در حد تایپ یک پیام و کپی نکردنش هم اهمیت نمیدیم. توأم با شوخی و جدی داشتیم جلو میرفتیم که دیروز یکی از بچهها پیامی بهم داد که من رو به فکر فرو برد: «استاد اگر جسارت نمیشه و بهتون برنمیخوره روزتون مبارک!» و یکی دیگه گفت: «جناب آقای دکتر جواد راستی! روزتان مبارک»!
ایشالا که شوخی هست! اما امیدوار بودم و هستم هشیار بشیم چقدر سبک زندگی فستفودی داره ما رو از هم دور میکنه. جایی که همه چیز فست هست! غذا باید زود آماده بشه و سرپایی خورده بشه، پیام باید کوتاه باشه. حتی به جای «سلام. چطوری؟ زنگ زدم جواب ندادی» که خیلیییییی وقتگیر هست، به جاش بگید Slm. Chtri? Z zadam j nadadi
توی سبک زندگی فست، به جای پیام متنی، پیام صوتی باید گذاشت تا وقت نگیره. به جای اینکه برای هرکسی پیام اختصاصی تبریک عید یا مناسبتهای دیگه بنویسی، بگرد تو اینترنت یا اگه باز وقت نداری، یکی از پیامهایی که به دستت رسیده رو کپی کن و برای همه بفرست و خلاص! و اگر باز هم وقت کپی نداری، پیام رو فوروارد کن و ….
من از این سبک زندگی بیزارم! از پیام آماده و سرسری بیزارم! از وقت نگذاشتن برای هم بیزارم! از دست تکون دادنهای دلخوشکنک و بیمحتوا برای هم بیزارم!
میدونم که الان خیلیها شروع میکنن به اینکه: «ای آقا! این نشونهی هیچی نیست و …»
اما باور کنید نشونهی چیزی هست!
من بچهی نسلی هستم که باید ساعتها توی صف تلفن سکهای میایستادیم تا بتونیم به فامیلهای راه دور زنگ بزنیم و تازه یکی مأمور بود مرتب دوزاری توی تلفن بندازه تا قطع نشه! بچهی نسلی هستم که اصل مراودات آدمها (حتی عاشق شدنها و به قول امروزهای کات کردنها!) با نامه بود. کارت تبریک دم عید خیلی معمول بود. اینکه بری سفر و از اونجا برای کسی کارت پستال بفرستی اوج محبت و علاقه بود.
من با این زندگی خو گرفتم و بزرگ شدم. الان هم از تکنولوژی تا اعماقش! استفاده میکنم. اما نمیخوام تکنولوژی سوار من بشه. نمیخوام این سبک زندگی فستفودی (که همه چیز توش باید سریع و سریعتر اتفاق بیافته تا نمیدونم برای چی و چه کاری وقت اضافهتر داشته باشیم!) سوار من بشه.
این تکنولوژی من و زندگی من رو داره با خودش میبره. میخوام یه بخش مهم زندگیم رو ازش پس بگیرم. الان که خواهناخواه خیلی ارتباطات مجازی شده، دوست ندارم این مجازی هم خلاصه بشه! برای هم وقت بگذاریم. با هم حرف بزنیم. مستقیماً همدیگه رو خطاب قرار بدیم. به خدا یه پیام تبریک دو سه کلمهای که اختصاصی برای یکی نوشته باشه، خیلی بهتر هست از یه پیام طولانی که یکی دیگه نوشته و تو فقط کپیش میکنی!
این وقتی که داریم سیو میکنیم رو چیکار میکنیم باهاش؟ غیر از اینکه بیشتر و بیشتر میریم تو همین فضای مجازی؟ چه کار مفیدی برای خودمون و اطرافیانمون انجام میدیم؟ چه حس خوبی به خودمون و بقیه میدیم؟ نگذاریم پای این سرعت، به ارتباطات بینمون هم باز بشه. اون وقت هرکدوم در ماشینهای پرسرعتی نشستیم و با شتاب به سمت ناکجاآبادی میریم که ما رو میبلعه و اینقدر سرعت حرکتمون زیاد هست که حتی چهرهی آدمهای ماشینهای کناری رو هم یادمون میره!
اون وقت هست که هر آدمی میشه یه لایک و یه کامنت و یه عکس پروفایل و یه آی.دی! ببینیش هم نمیشناسیش! اصلا از پیشش بودن حس امنیت نمیکنی! میترسی! میخوای برگردی به همون فضای مجازی! که اگه ترسیدی یا مورد هجوم قرار گرفتی، بلاک کنی و دیلیت اکانت کنی و بری توی سنگر تار عنکبوتی فضای مجازی!
بیاین خودمون رو از دست خودمون نجات بدیم
بماند به یادگار از دردهای اردیبهشت نود و نه
5
Leave a Reply
Want to join the discussion?Feel free to contribute!