چرخدندهی زندگی
یادمه بچه که بودم، وقتی دیدن فامیلها میرفتیم (که همگی شیراز بودن و سالی یک و اگر خوشبخت بودیم دو بار میدیدیمشون)، اگر بچهی کوچکی تازه به دنیا اومده بود و بار اول بود که مامان و بابا میدیدنش، حتماً و با اصرار میگفتن: «وای چقدر زشتههههه» و من هاج و واج که این طفلک که زشت نیست! بیشتر تعجب میکردم وقتی زیرچشمی پدر و مادر بچه رو نگاه میکردم که لابد الان عصبانی میشن که ما به بچهشون گفتیم زشت! اما میدیدم که تازه با شادی میخندن و سر تکون میدن! یه بار از مامان قصه رو پرسیدم. خندید و گفت این یه رسم هست! برای اینکه اگر به بچه بگیم خوشگل و خداینکرده اتفاقی برای بچهشون بیافته، میگن ما چشمش زدیم!
چه حرفها!
گذشت تا چند وقت قبل، تکهای از سریال Downton Abbey رو میدیدم. جایی که بیتس به همسرش آنا خبر خوبی میده و آنا در جوابش با خوشحالی میگه: «Bad Harvest» (برداشت بد!!). بیتس هم مثل من هاج و واج میمونه و آنا براش توضیح میده که طبق افسانههای قدیمی، وقتی محصول ذرت خوب بوده کشاورزا بلند و مرتب داد میزدن «برداشت بد! برداشت بد!» تا خدایان از خوشبختی اونها احساس حسادت نکنند و محصولشون رو نابود نکنن!
شاید بعضی بگن اینها همه خرافات هست و بعضی بگن تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها و قدیمیها یه چیزی میدونستن و …
اما تجربهی شخصی من میگه که زندگی مثل یک سنبادهکار سختگیر و بیرحم بالای سر آدم ایستاده! انگار وظیفهاش این هست که طوری اتفاقات زندگی رو بچینه که هیچ زائدهای از چرخ زندگی بیرون نزنه! سریع یه اتفاقی برخلافش پیش میاره تا سنباده بزنه به اون زائده و صافش کنه. انگار اصلاً آفریده شدیم که تو دست سمبادهزن زندگی صاف بشیم و شاید اون کمال موقع مرگ، همین صاف شدن چرخ زندگیمون باشه.
اینه که میگن ان مع العسر یسراً و بعد از هر سختی آسانی هست.
اینه که انقدر پشتبند اتفاقات خوب، حوادث ناگوار اتفاق افتاده که به نظرشون انگار خدایان به خوشبختی ما حسودی میکنن و رسم شده موقع هر شادی و خوشحالی میگن برداشت بد!
بدونیم که کلا عمر غم و شادی کوتاه هست. هرچقدر بیشتر روی چیزی حساس باشیم، زندگی دقیقاً برخلاف اون پیش میاره تا عادتمون بده که حساس نباشیم.
عادت کنیم به «این نیز بگذرد»
ختم کلام با ساقینامهی ملاهادی سبزواری:
پادشاهی دُر ثمینی داشت
بهر انگشتری نگینی داشت
خواست نقشی که باشدش دو ثمر
هر زمان کافکند به نقش نظر
وقت شادی نگیردش غفلت
گاه اندُه نباشدش محنت
هرچه فرزانه بود آن ایام
کرد اندیشهای ولی همه خام
ژندهپوشی پدید شد آن دم
گفت بنویس «بگذرد این هم»
Leave a Reply
Want to join the discussion?Feel free to contribute!